ناناز مامان و بابا یاسمینناناز مامان و بابا یاسمین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

یاسمین زیبای ما

خدا را شکر

خدا را شکر میکنم که تمام شب خرخر های شوهرم را میشنوم این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است خدا را شکر که مالیات میپردازم این یعنی شغل و درآمدی دارم خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم این یعنی در میان دوستانم بوده ام خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم این یعنی توان سخت کار کردن را دارم خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم این یعنی خانه ای دارم خدا را شکر که سر و صدای همسایه ها را میشنوم این یعنی گوشی برای شنیدن دارم خدا را شکر  که این همه شستنی و ات...
18 اسفند 1390

بدون عنوان

به کرم سبز بیندیش . بیش تر زندگی اش را روی زمین می گذراند ، به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است . می اندیشد : من منفورترین موجوداتم ، زشت ، کریه و محکوم به خزیدن روی زمین . اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله بتند . کرم یکه می خورد ... پیش از آن هرگز پیله نساخته گمان می کند باید گور خود را بسازد و آماده مرگ شود هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است ، به خدا شکوه می برد : خدایا ، درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم ، اندک چیزی را هم که دارم از من میگیری . خود را نامیدانه در پیله حبس میکند و منتظر پایان زندگی می ماند .... چند روز بعد ... در می یابد که به پر...
14 اسفند 1390