ناناز مامان و بابا یاسمینناناز مامان و بابا یاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

یاسمین زیبای ما

بدون عنوان

 مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد. چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت . سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد . ...
27 اسفند 1390

بدون عنوان

خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم نمیدانم نمی دانم خداوندا در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد      كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم     نمی دانم خداوندا   به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم دگر سیرم خداوندا    دگر گیجم خداوندا خداوندا تو راهم ده پناهم ده امیدم ده خداوندا كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم دگر پایان پایانم همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد ...
25 اسفند 1390

بدون عنوان

شعر نوروز در زمستان/ احمد شاملو (ويژه نوروز ) سالي     نوروز بي‌چلچله بي‌بنفشه مي‌آيد، بي‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب بي گردش ِ مُرغانه‌ی رنگين بر آينه.   سالي     نوروز بي‌گندم ِ سبز و سفره مي‌آيد، بي‌پيغام ِ خموش ِ ماهي از تُنگ ِ بلور بي‌رقص ِ عفيف ِ شعله در مردنگي.   سالي     نوروز     همراه ِ...
24 اسفند 1390

نوروز

باز می آید بهار و می دمد   سبزه ها ، گل ها ز قلب سرد خاک   باز می آید بهار و می برد   رنگ غم از چهره های خوب و پاک     باز خورشید قشنگ و مهربان   دستهای گرم خود وا میکند   می نشیند گوشه ای و باز هم   کوچ سرما را تماشا می کند        برفها را در بغل جا می دهد   تا ز شرمی آتیشن آبش کند   چشمه را سیراب از چشمان برف   بید را با باد بی تابش کند       با دوچشمانی خمار آنسوی تر     می نشی...
24 اسفند 1390